معنی پروردگار، ایزد

حل جدول

پروردگار، ایزد

خدا


ایزد

اله، پروردگار، خدا


پروردگار

خدا

خداوند

واژه پیشنهادی

ایزد و پروردگار

خدا

یزدان-ربنا-یاوند


پروردگار

ایزد

لغت نامه دهخدا

پروردگار

پروردگار. [پ َرْ وَ دْ / دَ / دِ] (ص مرکب) پرورنده. پرورش دهنده. مربی. تربیت کننده. مُرَشِّح. تیمارکننده. معلم: پیران را دید که پروردگار کیخسرو بود. (تاریخ طبری ترجمه ٔ بلعمی).
چو دستان که پروردگارمنست
تهمتن که خرم بهار منست.
فردوسی.
که پروردگار سیاوش توئی
بگیتی خردمند وخامش توئی.
فردوسی.
که او ویژه پروردگار منست
جهاندیده و دوستار منست.
فردوسی.
چنین گفت کاین چرخ ناپایدار
نه پرورده داند نه پروردگار.
فردوسی.
هر آنکس که باشد مرا دوستدار
چنانم من او را که پروردگار.
فردوسی.
جان شیرین را فدای آن خداوندی کند
کز پس ایزد بودشان بهترین پروردگار.
فرخی.
درختی بس شگرف و میوه دار است
مر او را باغبان پروردگار است.
ناصرخسرو.
همه دادده باش و پروردگار
خنک مرد بخشنده ٔ بردبار.
فردوسی.
که پروردگار از پدر برتر است
همان زاده را مهر با مادر است
نه آبادبوم و نه پروردگار
نه آن خستگان را کسی خواستار.
فردوسی.
ببینید کاین چرخ ناپایدار
نه پرورده داند نه پروردگار.
فردوسی.
چو با زور و با چنگ برخیزد اوی
بپروردگار اندرآویزد اوی.
فردوسی.
چو سر برکشد زود جوید شکار
نخست اندرآید به پروردگار.
فردوسی.
ندانی که پروردگار پلنگ
نبیند ز پرورده جز درد و جنگ.
فردوسی.
چو دندان برآورد وشد تیزچنگ
بپروردگار آیدش رای جنگ.
فردوسی.
پروردگار دینی آموزگار فضلی
هم پیشه ٔ وفائی هم ریشه ٔ سخائی.
فرخی.
گویند بهرام گور روزی پیش نعمان منذر ایستاده بود که پروردگار او بود. (نوروزنامه). || پادشاه که پروردگار گونه و پرورنده نیز گویند. (برهان قاطع):
سپه را بکردار پروردگار
بهر جای بردی پی کارزار.
فردوسی.
بزور جهان آفرین کردگار
بدیهیم کاوس پروردگار.
فردوسی.
|| (اِخ) یکی از نامهای باری تعالی که پرورنده ٔ همه است بصورت اسمی و وصفی. رب ّ. خالق. صانع. مربی:
سپاس از جهاندار پروردگار
کز اویست نیک و بد روزگار.
فردوسی.
چو فرزند سام نریمان ز بند
بنالد بپروردگار بلند.
فردوسی.
جهان را به آئین شاهی بدار
چو آمختی از پاک پروردگار.
فردوسی.
بکوشش مکن هیچ سستی بکار
بگیتی جز او نیست پروردگار.
فردوسی.
چوپروردگارش چنان آفرید
تو بر بند یزدان نیابی کلید.
فردوسی.
همان زور خواهم کز آغاز کار
مرا دادی ای پاک پروردگار.
فردوسی.
شنیدم که رستم ز آغاز کار
چنان یافت نیرو ز پروردگار.
فردوسی.
بر این است دهقان که پروردگار
چو بخشود راهت نماید بکار.
فردوسی.
سه روز اندران جنگ شد روزگار
چهارم ببخشود پروردگار.
فردوسی.
چنان رو که پرسدت روز شمار
نپیچی سر از شرم پروردگار.
فردوسی.
چه گوئی چو پرسند روز شمار
که پوزش کنی پیش پروردگار.
فردوسی.
که بر جان ما بود زآن شهریار
ز دستش بنالم به پروردگار.
فردوسی.
به یزدان گرایم بفرجام کار
که روزی ده اویست و پروردگار.
فردوسی.
نخست آفرین کرد بر کردگار
خداوند دانا و پروردگار.
فردوسی.
چنین گفت کای داور کردگار
جهاندار و پیروز پروردگار.
فردوسی.
به یزدان دادار پروردگار
ببزم و برزم و بدشت شکار.
فردوسی.
کسی را که یزدان پروردگار
ز نیکان بنیکی کند اختیار.
فردوسی.
ترا کردگاریست پروردگار
توئی بنده ٔ کرده ٔ کردگار.
فردوسی.
بترسم که او هم بفرجام کار
بپیچد سر از شاه و پروردگار.
فردوسی.
نصیحت نمود امت را و جهاد کرد در راه خدا که پروردگارش بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 308). تا وقتی که برسم بپروردگار خود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 317).
نگویم صانع هفت و چهار اوست
ولیکن عقل را پروردگار اوست.
ناصرخسرو.
به نا کردن شکر پروردگار
شنیدم که برگشت ازو روزگار.
سعدی.
|| (ص مرکب) در دو بیت ذیل اگر تصحیفی راه نیافته باشد ظاهراً پروردگار معنی مفعولی یعنی پرورده و پروریده میدهد:
همه پاک پروردگار منید
همان از پدر یادگار منید.
فردوسی.
که اویست پروردگار پدر
وزویست پیدا بگیتی هنر.
فردوسی.
|| (اِ مرکب) رب النوع.


ایزد

ایزد. [زَ] (اِ) در اوستا «یزته »، در سانسکریت، «یجته » صفت از ریشه «یز» بمعنی پرستیدن و ستودن پس «یزته » لغهً بمعنی درخور ستایش و بفرشتگانی اطلاق میشده که از جهت رتبه و منزلت دون امشاسپندان هستند. این واژه در پهلوی «یزد» و در فارسی ایزد شده اما در فارسی ایزد به معنی فرشته نیست بلکه فقطخدا و آفریدگار کل است و در حقیقت اطلاق خاص بعام شده. (مزدیسنا ص 159). در استی «ایزئد». (از حاشیه ٔ برهان چ معین). خدا. آفریدگار. اﷲ. (فرهنگ فارسی معین). نامی است از نامهای باریتعالی جل جلاله. (برهان). رجوع به آنندراج، غیاث اللغات و انجمن آرا شود:
کاین فژه پیر زبهر تو مرا خوار گرفت
برهاناد از او ایزد دادار مرا.
رودکی.
هر آن شمعی که ایزد برفروزد
هر آن کس پف کند سبلت بسوزد.
بوشکور.
جز از ایزد توام خداوندی
کنم از دل بتو بر افدستا.
دقیقی.
همه حکمی بفرمان تو رانند
که ایزد مر ترا داده است فرمان.
دقیقی.
کز آن بوم خیزد سپهبد چو تو
فزون آفریناد ایزد چو تو.
فردوسی.
ایا کرده در بینی ات حرص و رس
از ایزد نیایدت یک ذره ترس.
لبیبی.
شاهی است به کشمیر اگر ایزد خواهد
امسال نیارامم تا کین نکشم زوی.
فرخی.
مصر ایزد دادار بفرعون امین داد
کافر شد و بیزار شد از ایزد دادار.
فرخی.
ایزد همه آفاق بدو داد و بحق داد
ناحق نبود آنچه بود کار خدایی.
منوچهری.
ایزد ما این جهان نز پی جور آفرید
نز پی ظلم و فساد، نزپی کین و نقم.
منوچهری.
و توفیق صلح خواهیم از ایزد عز ذکره در این باب. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 82). نخست ثقه درست کردم که هر چه ایزد عز ذکره تقدیر کرده باشد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 341).
تا داد من از دشمن اولاد پیمبر
بدهد بتمام ایزد دادار تعالی.
ناصرخسرو.
آنکه در آفرینش عالم
غرض او بد ز ایزد ذوالمن.
مسعودسعد.
ایزد تعالی خیرات... بر این عزیمت همایون مقرون گرداناد. (کلیله و دمنه). ایزد تبارک و تعالی بکمال قدرت و حکمت عالم را بیافرید. (کلیله و دمنه).
ایزد ارتیغش پی مالک جحیمی نو کند
کان جحیم ارواح اعدا برنتابد بیش از این.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 338).
ایزد نیافرید هنوز آن دل
کاندر جهان درآمد و خرم شد.
خاقانی.
ایزد تعالی در وی نظر نکند بازش بخواند و باز اعراض کند. (گلستان).
اول دفتر بنام ایزد دانا
قادر روزی رسان و حی توانا.
سعدی.

مترادف و متضاد زبان فارسی

پروردگار

آفریدگار، الله، ایزد، جان‌آفرین، خدا، دادار، رب، کردگار، یزدان،
(متضاد) بنده، عبد


ایزد

آفریدگار، الله، پروردگار، جان‌آفرین، خدا، فرشته، یزدان

فرهنگ معین

پروردگار

پرورش دهنده، پ ادشاه، یکی از نام های خداوند. [خوانش: (پَ وَ دِ) (ص فا.)]

فرهنگ عمید

پروردگار

از نام‌های باری‌تعالی،
(صفت) [قدیمی] تربیت‌کننده، مربی،
(صفت) [قدیمی] پرورش‌دهنده، پرورنده،

فارسی به عربی

فرهنگ فارسی هوشیار

پروردگار

پرورنده، مربی، پرورش دهنده

معادل ابجد

پروردگار، ایزد

655

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری